دربارهی کتاب:
لب جاده که رسید، آفتاب تازه داشت در میآمد. درختها تکان میخوردند و باد دوباره شروع شده بود. خورشید که سرک کشید، سگها نشستند روی زمین، پاهای جلویشان را دراز کردند، سرشان را گذاشتند بین دستها و گوشهاشان را خواباندند. از دوردستِ دشت صدای زوزهای بلند شد. بعد زوزهای دیگر و بعد نوبت سگها شد. علفها میجنبیدند و کلاغها، دستـهی کلاغها، هزار هزار کلاغ، هرچه کلاغ که نغـمه در تمام زندگیاش دیده بود، از روی شاخههای سپیدارها پریدند و آسمان را سیاه کردند.
جوایز:
                                مجموعه داستان برگزیده هفدهمین و هجدهمین دورهی جایزهی مهرگان ادب 
                                
                        1397

                                        
                                        
                                        
                                        
                                        
                                        
                                        
                                        
                                        
                                        
                                        
نظرها (1)
عالی
ثبت نظر: