دربارهی کتاب:
«مگریز آینه، مگریز...»
میگریزد، نه جانب جایی که من میخواهم، روی دو زانو میافتد، دستش را دراز میکند کاکل بوتهای سبز را میگیرد تا برخیزد، به پهلوی راست یله میشود، لبانش را به دندان میگزد، توش و توانش را جمع میکند تا دوباره برخیزد...
«مگریز آینه، مگریز...»
«آخر کجا میخواهی بروی؟»
«هیچ کجا، فقط از این قصه میروم...»
بلند میشود، چند گامی برمیدارد...
مشاهده سریع کتاب
ناموجود
نظرها (0)
ثبت نظر: