دربارهی کتاب:
«... سر ظهر عماد منتظر دختر بود. باران میبارید و او خیس شده بود اما عین خیالش نبود. دختر را دید که بارانی پوشیده و یک چتر دستش گرفته و دارد میآید طرفش. اولین باری بود که با یک دختر قرار میگذاشت ...»
«... سر ظهر عماد منتظر دختر بود. باران میبارید و او خیس شده بود اما عین خیالش نبود. دختر را دید که بارانی پوشیده و یک چتر دستش گرفته و دارد میآید طرفش. اولین باری بود که با یک دختر قرار میگذاشت ...»
مشاهده سریع کتاب
ناموجود
نظرها (0)
ثبت نظر: